محجبه ها فرشته اند

جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت : ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟

 

مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد

 

مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری گ... می خوری تو و هفت جد آبادت … خجالت نمی کشی؟ …

جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد

خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم … حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم

مرد خشکش زد … همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد …

 

نوشته شده در چهار شنبه 5 شهريور 1393برچسب:,ساعت 22:6 توسط آذر | |

عروسک باربی رو وقتی کلاس سوم بودم شناختم...

دست و پاش ۹۰درجه کج و راست میشد و انگشتای ظریفی داشت..

و این برای من که عاشق چیزهای کوچولو و ظریف (مث خونه کوچیک،ماشین کوچیک) بودم رویا بود...

خونه یکی از دخترهای افه ای فامیل بودیم

که برای آب کردن دل من ، کمد باربی هاشو بهم نشون داد...

 باباش وقتی سفرهای دریایی میرفت یکی از اینا رو براش می آورد...

عید اون سال مامانم بعد از اصرار فراوان برام یکی از اونا رو با تمام وسایلش خرید....

اون سال من به تکلیف رسیده بودم و باربی من لباس درست و حسابی نداشت....

مامانم قاطیِ بازی کردن من میشد و میگفت آخه اینکه اینطوری نمیتونه بره بیرون...

و براش یه شلوار و چادر نماز و یه چادر مشکی دوخت با مقنعه....

فکر میکنید چی شد؟

زانوهای باربی ام شکست....

چون با من نماز میخوند و من وقت تشهد برای اینکه روی دو زانو بشینه زانوهاشو تا ته خم میکردم...

و طبعا یک باربی آمریکایی عادتی به دو زانو چهار زانو نشستن نداره و اصلا خمی زانوهاش تا این حد طراحی نشده....

من بعد از اون ۵ -۶ تا باربی دیگه خریدم و همشون بعد از دو روز زانو نداشتند...

داشتم فکر میکردم چقد تحت تاثیر این عروسک بودم؟

مامانم یه کاری کرد که من فک کنم بازیه

ناخناشو با هم کوتاه کردیم چون میرفت مدرسه

لاکاشو پاک کردیم...

موهاشو بافتیم

مث خودم چادر سرش کردم

و نماز جمعه هم میرفت...

مامانم خیلی ساده نذاشت من مث باربی بشم چون باربی مث من شد...

نوشته شده در چهار شنبه 5 شهريور 1393برچسب:,ساعت 22:3 توسط آذر | |

نوشته شده در دو شنبه 20 مرداد 1393برچسب:,ساعت 1:3 توسط آذر | |

نوشته شده در دو شنبه 20 مرداد 1393برچسب:,ساعت 1:1 توسط آذر | |

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:45 توسط آذر | |

خواهرم !

شما خسته نشدی از جلوه نمایی تن در بازار اسیران هوی و هوس ؟!

 

خسته نشدی از حقارت و ضلالت . . ؟!

 

خسته نشدی از خون کردن دل مهدی فاطمه ؟!

 

خسته نشدی از عهد شکنی های پیاپی ات با خداوند . . .

مرگت که رسید ؛

جسمی که سالها مایه ی فخر فروشی و جذب نگاه های هرزه بوده رهایت میکند . . .

 

آنوقت تو هستی و کوهی از گناه !

تو هستی نگاه های تحقیر آمیز . .

تو هستی و نگاه های اهل بیت و شهداء

 

به خودت بیا …

آقا پسر تو هم به خودت بیا

توهم میتونی با اون چشم ها هرزگی کنی

و هزار کار دیگه ای که جرات گفتنش رو ندارم!

به خودتون بیایید

 

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:40 توسط آذر | |

توی گذشته یادمه همه میگفتن پزشک محرمه

کم کم عکاس و فیلمبردار هم محرم شدن

حالا هم که دى جى و گروه موسیقى محرم شدن

اینجور که من فهمیدم الان فقط داداشاى عروس و دوماد نامحرمن!
خـــدا به دادمان برسد…

 

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:37 توسط آذر | |

تو میتوانی روسری نصفه نیمه ات را هی برداری و دوباره بزاری

میتوانی گاهی بادبزنش کنی

میتوانی مانتوی سفید کوتاه نازک چسبان بپوشی تا گرمت نشود

میتوانی شلواری بپوشی که دمپایش تا صندل ات 20 سانتیمتر

فاصله داشته باشد

میتوانی جوراب هم نپوشی

لاک هم لابد خنک کننده است

بستنی هم لیس بزن روی نیمکت پارک

بوی ادکلنت هم میتواند تا 10 متر پشت سرت تعقیبت کند

فرض کن اینها بلد نیستند مثل تو باشند

فرض کن اینها عادت کرده اند به این پارچه ی سیاه در این گرما

فرض کن گرمشان نمیشود

فرض کن تو روشنفکری و اینها اُمّل

آخر تو چه میدانی چادر ترنم عطر یاس در فضای غبار آلود دنیاست

آخر تو چه میدانی حجاب خنکا و زیبایی به وجود هر دختر مینشاند

تو میتوانی خوش باشی به عرق نکردن در دنیا

خنکای بهشت گوارایتان دختران باحجابی که به عفت زهرا زیبنده اید

 

 

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:24 توسط آذر | |

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:22 توسط آذر | |

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:21 توسط آذر | |

مراقبش باش چشم را ميگويم .

ممکن است تو را به يک لحظه از بهشت به قعر جهنم بکشاند.

يک بار نگاه آلوده ميشود عادت شود .

و آن وقت که عادت شد ميشود بنده ي شيطان کند تو را ..

قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ

به مردان با ايمان بگو ديده فرو نهند ... (سوره نور آيه 30)

..
نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:19 توسط آذر | |

خانواده باید دختر خود را از محبت اشباع کند تا تشنه محبت نماند

که اگر تشنه بماند سر در جویبار کثیفی می گذارد ،

ولی اگر سیراب شدهرگز آبِ آلوده ، نمی آشامد .

 

 

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:18 توسط آذر | |

 درخیابانهای بی عفتی جولان ندهید
 که چاله هرزگی در انتظار شماست .
نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:17 توسط آذر | |

یادش بخیر، بچه که بویم آبنبات چوبی که دست بچه های محل می دیدیم،
 کچل می کردیم پدر و مادرمان را تا برای ما هم بخرند....
حواسمان نبود که بچه های محل هم کچل می کنند پدر و مادرشان را تا کفش و
 لباسشان مثل ما بشود....
طبیعی بود، بچه بودیم و هر چیزی دست دیگران می دیدیم می خواستیم. 
ما مثل آنها می شدیم و آنها مثل ما.... 
بزرگ شدیم و خیال کردیم بازی کودکانه مان تمام شده؛ 
فکر نمی کردیم حکایت بچه گانه مان ادامه داشته باشد....

همین  چندهفته پیش بود که خواننده فرانسوی مسلمان شد؛ با حجاب شد؛و 
همین چند ماه پیش بود که بازیگر ایرانی بی حجاب شد، عریان شد؛و 
حکایت همچنان باقی است...

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:16 توسط آذر | |

امروز شیطان شدی…………چشم های پسران را؛
فردایی زود…….شیطان می شوند هزاران چشم……

دل همسرت را؛

حواست باشد بانو!
چیزی که عوض دارد گله ندارد!
الخبیثات للخبیثین والخبیثون للخبیثات.
والطیبات للطیبین والطیبون لطیبات…
سوره ی مبارکه نور ـ آیه ۲۶

 

 

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:14 توسط آذر | |

پســـــــــر خانوم!

 

این اَبرو نبود

 

که برداشتی

 

آبرو بود!

دست زدن به ابروها

اُبُهت مردانه را از بین می‌برد

 

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:13 توسط آذر | |

پایان مهلت

می گفتːحالا که جوونم دلم می خواد جوونی کنم،

خوش باشم،از همه خوشگل ترباشم
همه فقط به من نگاه کنن،
دلم نمی خواد مثل مادر بزرگ ها یه چادر چاقچور

بکشم سرم و بچپم تو خونه اون وقت هیچ کس سراغم نمیاد.
خوب وقتی یه کم سنم رفت بالا ،به چهل پنجاه رسیدم یه سفر می رم مکه و بعدش توبه می کنم.نماز می خونم،روسری سر می کنم. 
حالا کووو تا اون موقع!
خييیلی وقت دارم...... 
بنده خدا نمی دونست مهلت زنده بودنش خیلی محدوده،
بعد از تصادف حتی فرصت استغفارهم پیدا نکرد.
حجاب فرضیه ای است که ترک آن فرصت قضا ندارد.

 

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:7 توسط آذر | |

یک نگاه به نامحرم میتواند سالها عبادتت را بسوزاند

و یک نگاه نکردن میتواند برتر از سالها عبادت باشد

فقط یک نگاه را برگردان!

چشمت را ببند!

با خدا معامله کن!

چکهای خدا سر وقت پاس میشود

 

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:6 توسط آذر | |

 

بانوی شهر من!

بعید می دانم مقابل نگاه مردم شهر و

میان کوچه و بازار و محله‌هایش

کسی با پوشیدن

"ساپورت"

در روز رستاخیز نیز

"support"

شود!!!

انتخاب با تو است......!!!

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:5 توسط آذر | |

اينجا كلاسِ درس‌ ماست
اينجا يك ترم بالاتر كه مي روي،مانتو و مقنعه ات هم  بالاتر مي رود

اينجا يك ترم بالاتر كه ميروي

به قول معروف كلاسَت بالاتر مي رود
اينجا يك ترم بالاتر كه مي روی ، روابط اجتماعي ات با

 

آقايان بالاتر مي رود

 

 

اينجا يك ترم بالاتر كه مي روي ...
عجيب است ، سر كلاس ما
جايِ بالا رفتن ِ شعور و ارزش و حيا خالي ست

هر روز غيبت مي خورد و سرانجام حذف مي شود ...

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:4 توسط آذر | |

 


آنان که در بیراهه های تمدن می تازند 

بیشتر 

کفشهای سنتّی 

خود را پاره می کنند .

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 20:2 توسط آذر | |

خدا
پلک را داد
برای بستن چشم
در گناه و ما
خرجش کردیم
برای چشمک زدن
بر گناه...

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 19:59 توسط آذر | |

من از جانب تمام کسانی که شعار دادند "مرگ بر بدحجاب"

از تو معذرت می خواهم.

من از جانب تمام کسانی که شعار دادند " ملت ما بیدار است،

از بدحجاب بیزار است" از تو معذرت می خواهم.

من از جانب تمام کسانی که فعل تو را از خود تو جدا نکردند،

معذرت می خواهم.

من می دانم که تو اگر اهمیت و فلسفه ی حجاب را بدانی،

به حجابت از من هم پایبندتر خواهی بود.

من می دانم که اگر در فرهنگ سالمی که حکم اکسیژن را دارد،

نفس کشیده بودی،ریه های عفافت غبار نمی گرفت.

من می دانم که اگر عمق نقشه ها و اهداف دشمن و تلاش

شبانه روزی شان را برای تاراج حیا می دانستی،

مشتی محکم بر دهانشان می کوبیدی.

عزیز دلم!

اسلام را با آن چیزی که من و امثال من می گوییم و عمل می کنیم،

نشناس!

حساب اسلام را از جامعه ی مسلمین جدا کن!

که اگر ما به اسلام درست عمل کرده بودیم،

پاکی همه جا را فرا می گرفت!

 
نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 19:58 توسط آذر | |

بیا و دست از سرم برنـ ــدار!

بگــذار تا نفس دارم

سایه ات بر سَـ ــرم باشد

چادر زیبـــای مشــکی مَن

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 19:57 توسط آذر | |

اسمش شد مـــــــــــد!!!

شلوار لــــــی را برایمان فرستادند،اول زیاد هم بــــد نبود،

بعد شد آفـــــــــت غیرت و حیا

پسرانه اش از بالا کوتاه شـــد و دخترانه اش از پایین

چادر شــد مانتو های بلند،مانتو ها ذره ذره آب رفت،

حالا دیگر باید آن را بلــــــــــوز

نامید،چادر چادری ها هم کم کم تبدیل به شنــــــل شده،

یا آنقــــــدر نازک که

بودنش طعنه ایست به نبودنش

حالا که دیگر شلـــــوار جایش را به ساپـــورت داده،

روسری ها هم که از عقب و جلو آب رفته!

مانده ام فردا فرزندان این نســــــل هنوز هم

مـــــــــــــــــادر

را اسوه پاکی و

پــــــــــــــــــــدر

را مظهر مردانگی میدانند؟!!! 

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 19:53 توسط آذر | |

مــن یـکــــ دخـتــر چــادریـــم .

شاد و پرنشاط ، سرزنده و پرکار... 

قرآن و نهج البلاغه اگر میخوانم ، رمان و حافظ هم میخوانم.

عاشق پهلوانی های حضرت حیدر اگر هستم ، یک عالمه شعر

حماسی از شاهنامه هم حفظم.

پای سجاده ام گریه اگر میکنم ، خنده هایم بین دوستانم هم

تماشایی است !

من یک عالمه دوست و رفیق دارم.

تابستان ها اگر اردوی جهادی میرویم ، اردوهای تفریحی ام

نیز هرهفته پا برجاست ...

ما اگر سخنرانی میرویم ، پارک رفتنمان هم سرجایش است ...

مسجد اگر پاتوق ماست ، باغ و بوستان پاتوق بعدی ماست ...

برای نماز صبح قرار مسجد اگر میگذاریم ، هنوز خورشید نزده

از مسجدتا خانه پیاده قدم میزنیم.

دعای عهدمان را اگر میخوانیم ، همانجا سفره باز میکنیم و

با خنده وشادی صبحانه مان میشود غذا با طعم دعا !

ما اگر چادر سر میکنیم ، نقاش هم هستیم ، خطمان هم

خوب است حرفهای دخترانه مان سرجایش ، شوخی های

دوستانه مان را هم میکنیم ، کوه هم میرویم ، عکس های

یادگاری ، فیلم های پر از خنده و شادی من قشنگ تر از دنیای

خودمان سراغ ندارم !

یازهرا

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 19:50 توسط آذر | |

صبح تا شب

 ماهواره راشخم می زند

 تا برای چشم های گرسنه اش

 خوراک معصیت دست و پا کند..!!

آشی که دشمن

برایمان پخت

سر قابلمه اش

روی پشت بام هاست!

نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت 19:48 توسط آذر | |

چه لذتى دارد وقتى سياهى چادرم، دل مردهايى كه چشمشان به دنبال خوش ‏رنگ‏ ترين زن‏هاست را مى‏زند.

چه لذتى دارد وقتى مردهايى كه به خيابان مى‏آيند تا لذت ببرند، ذره‏ اى به تو محل نمى‏گذارند.

چه لذتى دارد وقتى در خيابان و دانشگاه و... راه مى‏رويد و صد قافله دل كثيف!! همره شما نيست.

چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاك و افكار پليد مردان شهرتان نيستيد

چه لذتى دارد وقتى كرم قلاب ماهى‏گيرى شيطان براى به دام انداختن مردان شهر نيستيد.

چه لذتى دارد وقتى مى‏بينى كه مى‏توانى اطاعت خدايت را بكنى؛ نه هوايت را

چه لذتى دارد وقتى در خيابان راه مى‏رويد؛ در حالى كه يك عروسك متحرك نيستيد؛ يك انسان رهگذريد.

چه لذتى دارد اين حجاب!

خدايا! لذتم مدام باد.

نوشته شده در دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:,ساعت 12:17 توسط آذر | |

به به ای خانم قشنگ و ملوس  که قدم می‌زنی به مثل عروس   ای که در پیش آینه با تاپ   کرده‌ای یک دو ساعتی میک آپ

روی اجزای صورتت یک یک  ریمل وسایه و رژ و پن‌کک  شده‌ای – چشم خواهری! – خوشگل می‌بری از بزرگ و کوچک دل

می شود بند عفت از این ناز  چون کمربند سبز تهران، باز!  نگو اصلا که: "ذاتا این مدلم"   خودم این‌کاره‌ام عزیز دلم

من که این قدر خویشتن دارم  باز، دیوانه می‌شوم دارم!  که اگر موجبات ننگی تو  پس چرا این قدر قشنگی تو؟!

خواهرم توی این بریز و بپاش  تا حدودی به فکر ما هم باش  پیش خود فکر کن که مرد غریب  گر ببیند تو را به این ترتیب

از لبش آب راه می‌افتد  طفلکی در گناه می‌افتد  من خودم بی خیال دنیاشم  نه که منظور من خودم باشم

مشکل از سوی جوجه کفترهاست  غصه‌ام معضل جوانترهاست  که به یک جلوه ی زن از مریخ  خل و دیوانه می‌شوند از بیخ

رشته را می‌کنند هی پنبه  بس که ناواردند و بی جنبه  ما که داریم خانه‌ای در بست  تازه ویلای دوستان هم هست!_

غالبا عصرها همانجایم  هفته‌ای یک دو روز تنهایم  الغرض این از این همین دیگر  روسری را جلو بکش خواهر!

نوشته شده در شنبه 4 مرداد 1393برچسب:,ساعت 16:38 توسط آذر | |

1-حجاب یعنی من مجهز به آنتی ویروس هوس و وسوسه هستم  

2-به زلفانت بیاموز که بیرون ارزش دیدن ندارند.

نوشته شده در شنبه 4 مرداد 1393برچسب:,ساعت 16:37 توسط آذر | |



قالب جديد وبلاگ دکتر عباسي


?